top of page
Writer's pictureArefeh Hekmatpanah

۲۲ آوریل

دلم میخواد صدات کنم

و بگم پای راستم خواب رفته

بگم چشم چپم اشک میاد

و دست راستم داره بی حس و سرد میشه

دلم میخواد صدات کنم

و صورتتو ببینم که برمیگردی

زیر سایه گل های سنگ

موهات کوتاه یا بلند

میون پرده های وزون

گوشه لباتو میبینم که منحنی شون عمیق تر میشه

دلم میخواد صدات کنم

و ببینم که میشنوی

ببینم که وجود دارم

و ببینی که راهم به تو میرسه


چقدر تلخه نخواستنی بودن

یا دست نیافتنی بودن

تارک دنیا نشستن

یا تو قعر چاه سیاه

به فکر فرو رفتن


دوست داشتم جزو آدمای خیابون خونتون بودم

یا مثلا سوپر سر کوچتون

و هرچقدر میدیدمت اشکمو نمی دیدی

صدامو میشنیدی و سرتو می چرخوندی

اخمت باز میشد

مشتات شل


دلم میخواست مامانت بودم

خواهرت بودم

بابات بودم

کسیت بودم

و اینقدر بی هویت نبودم


دلم میخواد حالا که خواست دلم ادا نمیشه

دست بکنم تو سرم

درت بیارم

بذارم توی قابایی که برات خالی نگه داشتم


امان ازین بغض

کاش هیچ وقت به خواب نمیرفتم

یا از خواب بیدار نمی شدم

8 views0 comments

Recent Posts

See All

An eye for an eye…

I’m the eye that watches you Watches over you As you walk in the distance Behind the trees You have no idea my gaze is on your naked...

جولای ۲۰۲۳

لابد چشمای آدما همینجوری از فروغ خالی میشه با نگاه به دوردست ها چشمایی که آنچه جلوی روشونه رو نمیبینن انگار به ورای هرچیزی نگاه میکنن...

برلین، اکتبر ۲۰۲۳

نشستم تو بالکن این کافه درست این طرف دیوار برلین، به جایی که قبلا (همین ۳۰ سال پیش) برلین شرقی بوده نگاه میکنم. برام خنده داره کی این...

Comments


bottom of page